پیوست به دریا

یکی من یکی تو

پیوست به دریا

یکی من یکی تو

خداماه

من و مردمان  به گاه ماه گرفتگی به عبادت پروردگار خویش برمیخیزیم.

تنها تفاوت در نگاه هاست.

آنها شبی از شبهای سال را خسوف میدانند, ماه را گم میکنند, نماز وحشت میخوانند و دست به دامن پروردگار خویش بر می آورند تا روشنایی ماه شان برگردد.

من  اما سالهاست که دچار ماه گرفتگی ام. جز ماه نمیبینم. عاشقانه و بیوقفه دست به دامن خداماه خویش دارم و روشناش را سپاسگزارم.

گل من

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت

تو در میان گلها چون گل میان خاری

همسفر جان

یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه

یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت

افسانه ی زندگی چنین است عزیز

در سایه ی کوه باید از دشت گذشت

جان جان جان من

... زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا

 صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا 

ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من

 ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

 با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود

 مثنوی هایـم همــه نو می شـود 

حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد

 واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد

:*

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

می عشق

من مست و تو دیوانه, ما را که برد خانه

صدبار تو را گفتم,  کم خور دو سه پیمانه 

حسی شبیه لیز خوردن ماهی

وقتی به تو فکر می کنم

سال من نو می شود

توپ در می کنند

توی قلبم

و ماهی قرمز تنگ بلور

 پشتک می زند

 برای خنده هایت ..

 

هزاردستان

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

امروز همه تویی و فردا همه تو

به صبحِ رویِ تو غیر از سلام جایز نیست

به پیشِ پایِ تو جز احترام جایز نیست

پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست

گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»

تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

دستور زبان عشق

یا من مغلوب‌ترین فاتح جهانم

یا مرزهای تن تو دست‌ نیافتنی‌ست

دارم عقب‌نشینی می‌کنم

این یعنی

عاشقت شده‌ام

یعنی

از اینجای شعر

دستور

دستور زبانِ توست.

نردبان آسمان

باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
...
چشم تو چشمه ی شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن

دل آرام من

نمی شود که تو باشی 
درست همین طور که هستی
و من هزار بار خوبتر از این باشم
و باز هزار بار عاشق تو نباشم..

قسم به لبانت

چشم زیتون سبز در کاسه، سینه ها سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت، چون تمشکی نهاده بر چینی

سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی ابتدا از کدام می چینی؟

با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان، اخم هایت معلم دینی

هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی

می شوی یک پری دریایی از دل آب اگر که برخیزی
می شوی یک صدف پر از گوهر روی شن ها اگر که بنشینی

هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی،مثل سنگی بدون سنگینی

تنها تو می مانی

ای عشق

از آتش ، اصل و نسب داری

از تیره ی دودی و از دودمان باد

آب از تو طوفان شد

خاک از تو خاکستر

از بوی توآتش

 در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین

چون بیستون ویران

هرکوه بی فرهاد

کاهی به دست باد

هفتاد پشت ما

از نسل غم بودند

ارث پدر ما را

اندوه مادرزاد

از خاک ما در باد

بوی تو می آید

تنها تو می مانی

ما می رویم از یاد

عطش

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق..

ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

خنده هایم برای تو

شکوفا کن لب چون غنچه ات را ، تا نگیرد غم سراغت
بخند ای گل بن ناز ، که با تو زندگی باز ، بروی ما بخندد