ما را سفری غریب افتاد
روزی که ز شاخه سیب افتاد
در گوش عدم خروش هستی
چون صاعقه ای مهیب افتاد
آدم ز بهشت آفرینش
تا شام ابد به شیب افتاد
حوای نجیب و ساده آن روز
در دامگه فریب افتاد
از گریۀ آن دو یار دیرین
دوزخ ز تب لهیب افتاد
مادر دو پسر زیک پدر داشت
این ناخلف آن نجیب افتاد
طغیانگر خودسر نخستین
در آتش خود عجیب افتاد
ای خالق هر چه هست، ابلیس
ازلطف تو بی نصیب افتاد
سنگینی بار هر دو عالم
بر دوش من غریب افتاد